تولد چهار سالگیم بود من خیلی خجالت می کشدم فقط اگه برف شادی میزدند من میومدم وسط موقع کادو ها که میشد مثلا می گفتن:از طرف بابا من فکر می کردم از طرف هر کی باشه واسه اونه بعد که میخواستیم فش فشه ها رو روشن کنیم که نمی دانتستیم فشفشه ها مخصو ص عروسی هست فشفشه رو روشن کرد من فرار کردم موقع ای فشفشه خاموش شد سقف سیاه شده بود😨
سلام من محمدهانی هستم ، کلاس دوم ابتدایی. و خیلی خوش حالم که در نی نی وبلاگ هستم 💛 اگر میشه پست های من رو لایک کنید و وبلاگم را دنبال کنید 💙 راستی خواهر من در اینجا وبلاگ داره👇 Avina96.niniweblog.com ...